ارزشها و اهداف مديريت در شركتهاي ناموفق
اعتقاد دارند كه كار، كار است. مديران شركتهاي ناموفق معتقدند كه همه كارها شبيه هم هستند و اگر آنها توانستند يك تراز مالي را بخوانند، ميتوانند هر كاري را انجام دهند. مديران شركتهاي ناموفق اعتقاد دارند كه افراد، محصولات و خدمات منابعي هستند كه آنها بايد به خوبي در كنار هم بچينند تا نتيجه مالي خوب بگيرند.
اعتقاد دارند بزرگ بهتر است. مديران شركتهاي ناموفق اعتقاد دارند كه شركتهاي بزرگ همواره ميتوانند مقياسهاي اقتصادي بزرگتري را به دست آورند. بدان معنا كه هر چه شركت بزرگتر باشد، قدرت خريد بيشتري دارد. ولي به نظر نميرسد كه متوجه باشند شركتهايي كه به سرعت بزرگ ميشوند، احتمال اين كه به شدت بدون تأثير شوند نيز وجود دارد.
اعتقاد دارند اگر رشد شركت متوقف شود، همه چيز تمام ميشود. در شركتهاي ناموفق هنگامي كه مديران در صنعت خود فرصتها را از دست دهند، به اميد ادامه رشد شركت، وارد صنايعي ميشوند كه شناخت درستي از آنها ندارند.
خيلي راحت راضي ميشوند. مديران شركتهاي ناموفق هنگامي كه بالاي كوه رسيدند، متوقف ميشوند. خيلي زود حس آنچه را كه در نشيبها روي ميدهد، از دست ميدهند.
از تغيير وحشت دارند. مديران شركتهاي ناموفق غالباً با وحشت از تغيير زندگي ميكنند-تغيير هميشه ترساننده است و وضعيت سكون تنها راه مطمئن است. آنها دوست ندارند «بوروكراسي را از بين ببرند» و «افقهاي» سيستمهاي جديد مديريتي را جايگزين آنها كنند.
نميتوانند براي خود جانشيني معرفي كنند. مديران شركتهاي ناموفق از ترس آن كه مبادا كنترل شركت از دست آنها خارج شود مايل هستند حق تصميمگيري را براي خود حفظ كنند. آنها دوست ندارند مشكلات را به افراد خط مقدم منتقل كنند براي اين كه آنها معتقدند هيچ كس اين كار را به خوبي خود آنها انجام نميدهد. مديران شركتهاي ناموفق همچنين تلاش ميكنند به طور همزمان در همه جا حضور داشته باشند و غالباً به طور دائم فكر و عقيده خود را تغيير ميدهند، بدون اين كه يك مورد را به نتيجه برسانند.
روابط عمومي ضعيف دارند. مديران شركتهاي ناموفق نميتوانند با ديگران كار كنند و دوست دارند در دفتر خود پنهان شوند.
تجربه ندارند. مديران شركتهاي ناموفق نالايق هستند و تجربه مديريتي و كاري لازم را ندارند. آنها غالباً پسر رييس يا خواهرزاده او هستند.
قدرت را دوست دارند. مديران شركتهاي ناموفق دوست دارند فكر كنند كه «من بزرگتر از شما هستم بنابراين به من گوش كنيد». آنها همچنين فكر ميكنند كه بيشتر از كارگران خود ميدانند و در نتيجه بنا به ضرورت، كارگران را بازنده محسوب ميكنند.
همه چيز را تجزيه و تحليل ميكنند. مديران شركتهاي ناموفق فكر ميكنند كه اگر يك تجزيه و تحليل كوچك خوب به نظر برسد، تجزيه و تحليل بيشتر، بهتر خواهد بود. اين است كه براي برنامههاي بلندمدت بودجهريزي ميكنند، مطالب برنامهريزي را بر اساس اعداد و ارقام مينويسند و اهداف اعداد و ارقام را بر اساس پيشبينيهاي انجام شده تعيين ميكنند غافل از اين كه بيشتر پيشبينيهاي بلندمدت در همان روزي كه پيشبيني ميشوند، غلط هستند.
دوست دارند همه چيز را كنترل كنند. مديران شركتهاي ناموفق معتقدند وظيفه يك مدير آن است كه همه چيز را مرتب و تحت كنترل نگه دارد. آنها مايل هستند ساختار سازماني را در جزئيات آن مشخص كنند، شرح وظايف طولاني بنويسند، سازمانهاي ماتريسي پيچيده ايجاد كنند تا اطمينان يابند كه هر گونه حادثه احتمالي پيشبيني شده است، از بالا دستور صادر كنند، تصميمات سياه و سفيد بگيرند و با افراد مانند عوامل توليد رفتار كنند.
متعهد نيستند. شركتها شكست ميخورند، زيرا واقعاً نميخواهند در كار خود اول باشند. به محض اين كه مشتريان و سرمايهگذاران متوجه اين بيتفاوتي شوند، تنها كار منطقي كه انجام ميدهند، كنار گذاردن آن فرد است.
نكته براي جلوگيري از اين وضعيت، بايد دانست كه عدم تعهد غالباً از ترس از شكست ناشي ميشود.