نقل قول نوشته اصلی توسط khomar نمایش پست ها
دوست عزیز ایشالا که خوب خوب بفروشیشالبته قصد بی احترامی ندارم فقط این فکر پر ملات شما منو یاد یک حکایتی انداخت
میگن یه دختره بود ظرف ماست گذاشته بود روی شونه اش میرفت شهر بفروشه توی راه با خودش میگفت اگه اینو بفروشم میرم جوجه میخرم بزرگش میکنم مرغ میشن مرغها رو میفروشم جهیزیه میخرم بعدش پسر کدخدا میاد منو میگیره و .... خلاصه داشت نقشه میچید که ماست رو از روی کله اش افتاد !
نمیدونم چرا عجیب یاد این حکایت افتادم. دی:
موفق باشی

خواهش میکنم حالا من کجای این حکایتم
نه عزیز برنامه شروع شه این اسم تو ذهن مردم جا میفته و میشه باهش فروم راه انداخت یا کلی کار دیگه

اما انصافا حکایتت هم با حال بود