حافظ شاملو !
حافظ راز عجیبی است!
به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک ترین ادوار سلطه ریاکاران زاهد فروش، در ناهار بازار زاهدنمایان، و در عصری که حتا جلادان آدمخوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیان حکومت آن چنانی خود را بر حد زدن و خم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهاده اند یک تنه وعده رستاخیز را انکار می کند. خدا را عشق و شیطان راعقل می خواند و شلنگ انداز و دست افشان می گذرد که:
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنا غرق می ناب اولی
کیست این آشنای ناشناس مانده که چنین رودررو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری می کند که:
پیر مغان حکایت معقول می کند
معذروم ار محال تو باور نمی کنم
یا تسخر زنان می پرسد:
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و جوی شیرم؟
و یا آشکارا به باور نداشتن مواعید مذهبی اقرار می کند که فی المثل:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟