نمایش نتیجه های نظرسنجی ها: نظر شما درمورد مطالب این تاپيک چیست ؟

رأی دهندگان
6. شما نمی توانید در این نظرسنجی رای دهید.
  • خیلی علاقه دارم

    2 33.33%
  • کمی علاقه دارم

    3 50.00%
  • اصلاً غلاقه ندارم

    1 16.67%
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 206

موضوع: فناوری اطلاعات و اطلاعات اخیر

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    کاربر اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Aug 2013
    محل سکونت
    در ITM7 مشاهده کنید
    نوشته ها
    90
    تشکر تشکر کرده 
    161
    تشکر تشکر شده 
    490
    تشکر شده در
    342 پست

    پیش فرض پاسخ : فناوری اطلاعات و اطلاعات اخیر

    چگونه مدارس، خلاقیت را نابود می‌کنند؟


    ماهنامه شبکه - مهر 1392 شماره 149

    » کن رابینسون » برگردان: سبحان عطار

    اشاره: ماهنامه شبکه - یکی از موضوعاتی که به وفور مطرح می‌شود، خلاقیت فوق‌العاده آدم‌ها است که شاید تنها در مقدار و محدوده آن متفاوت باشد. موضوع دومی که به آن پرداخته می‌شود، اطلاع نداشتن ما از آن‌چیزی است که در آینده اتفاق خواهد افتاد. ما نمی‌دانیم اوضاع چگونه پیش خواهد رفت.


    یکی از موضوعاتی که به وفور مطرح می‌شود، خلاقیت فوق‌العاده آدم‌ها است که شاید تنها در مقدار و محدوده آن متفاوت باشد. موضوع دومی که به آن پرداخته می‌شود، اطلاع نداشتن ما از آن‌چیزی است که در آینده اتفاق خواهد افتاد. ما نمی‌دانیم اوضاع چگونه پیش خواهد رفت.
    من به آموزش علاقه زیادی دارم - درواقع متوجه شدم که همه به آموزش علاقه دارند. شما ندارید؟ بسیار جالب است. اگر شما در مهمانی شامی حضور یافته باشید و به‌کسی که می‌شناسید، بگویید که در حوزه آموزش مشغول به کار هستید (البته اگر در این حوزه مشغول هستید چندان فرصت حضور یافتن در مهمان‌های شام را نخواهید داشت!) از شما خواهد پرسید «یعنی چی‌کار می‌کنی؟» و شما دوباره می‌گویید در کار آموزش هستید و سپس خواهید دید که رنگ از رخسارشان می‌پرد. چیزی شبیه این‌که «وای خدای من، چرا من؟ چرا همین یک شبی که در طول هفته جایی رفته‌ام.» حال اگر شما در‌مورد تحصیلاتشان از آن‌ها بپرسید، شما را سینه دیوار خواهند گذاشت. زیرا تحصیلات یکی از آن‌ مواردی است که تا عمق وجود آدم‌ها می‌رود. مشابه اعتقادات مذهبی، پول یا موارد دیگر.
    من علاقه زیادی به آموزش و تحصیلات دارم و فکر می‌کنم شما نیز چنین باشید. بخشی از این علاقه بی‌اندازه به این دلیل است که در‌واقع این آموزش است که قرار است ما را به آینده‌ای ببرد که هیچ تصویری از آن نداریم. به این موضوع فکر کنید؛ کودکانی که امروز وارد مدرسه شدند، در سال 2065 بازنشسته خواهند شد. هیچ‌کس کم‌ترین تصوری از این‌که دنیا در پنج سال آینده چه وضعیتی خواهد داشت ندارد و در چنین شرایطی ما موظف به آموزش دادن آن‌ها برای آن هستیم. این عدم قطعیت و غیر قابل پیش‌بینی بودن هیجان‌انگیز و خارق‌العاده است.
    و موضوع سوم که فکر می‌کنم همه ما بر سر آن اتفاق نظر داریم، ظرفیت خارق‌العاده کودکان است؛ ظرفیت بالای نوآوری. شما نیز «سیرنا» را دیدید که چقدر فوق‌العاده بود [اشاره به یکی از سخنرانی‌های دیگر TED Education که در آن دختری به‌نام سیرنا هوانگ با 11 سال سن ویولونی بی‌نظیر می‌نواخت]. کاری که او می‌کرد شگفت‌آور بود اما من فکر می‌کنم نبود. البته، به‌طور دقیق‌تر در دنیای کودکان شگفت‌آور نبود. چیزی که ما مشاهده کردیم شخصی با تمرکز فوق‌العاده بود که یک توانایی خود را یافته است. بحث من بر سر این موضوع است که همه کودکان توانمندی‌های بی‌اندازه‌ای دارند که ما به‌شکل بی‌رحمانه‌ای آن‌ها را هدر می‌دهیم. بنابراین، من قصد دارم تا در‌مورد تحصیلات و آموزش از یک سو و خلاقیت از سوی دیگر صحبت کنم. از دیدگاه من امروزه خلاقیت به اندازه تحصیلات و آموزش از اهمیت برخوردار بوده و باید رفتاری مشابه نسبت به آن انجام شود.
    پسر من زمانی که چهار سال داشت، با دوستانش بازی خاص انجام می‌داد که این بازی نخستین‌بار در یکی از فیلم‌های مل گیبسون به‌نام Nativity II دیده شد. در این فیلم هر یک از پادشاهان در هنگام ورود با خود هدیه‌ای را می‌آوردند. به‌ترتیب طلا، کندر و نوعی صمغ. مشابه همین اتفاق، تکرار شد؛ همان‌طور که نشسته بودیم پسر من دوستانش به‌ترتیبی دلخواه و متفاوت از آن‌چه در فیلم بود، وارد شدند. پس از آن‌که وارد شدند ما از یکی از پسرها پرسیدیم که «آیا مشکلی با این شرایط نداری؟» و او پاسخ داد: «نه چه مشکلی؟ اشکالی وجود داشت؟» آن‌ها بازی را تغییر دادند، به همین سادگی.
    آن‌چه در میان این دو داستان مشترک است، آن است که کودکان شانس خود را امتحان می‌کنند. حتی اگر کار خود را درست انجام ندادند، بالاخره به‌شیوه‌ای کار خود را ادامه می‌دهند. درست می‌گویم؟ آن‌ها از این‌که اشتباه کنند، هراسی ندارند. منظورم این نیست که اشتباه کردن با خلاق بودن یکسان است. بلکه می‌خواهم این نکته را یادآوری کنم که اگر ما آمادگی اشتباه‌کردن را نداشته باشیم، هرگز به ایده‌ای اصیل و ناب نخواهیم رسید؛ اگر آمادگی اشتباه‌کردن نداشته باشیم، زمانی که آن‌ها به دوران بلوغ خود می‌رسند بیش‌ترشان این توانایی و ظرفیت را از دست داده‌اند. آن‌ها از اشتباه‌‌کردن هراس دارند؛ و راستی! ما شرکت‌های‌مان را نیز این‌گونه اداره می‌کنیم. ما اشتباه‌کردن را تقبیح می‌کنیم و حالا سیستم‌های آموزشی دنیا را به‌گونه‌ای پیش می‌بریم که در آن‌ها، اشتباه‌کردن، بدترین اتفاقی است که ممکن است روی دهد. نتیجه این‌کار، آموزش انسان‌ها در مسیری خلاف بروز ظرفیت‌های خلاقانه ایشان است. پیکاسو در جایی گفته است: «همه کودکان، هنرمند به‌دنیا می‌آیند مشکل هنرمند باقی ماندن در طول رشد‌کردن است.» من به شدت به این موضوع اعتقاد دارم که ما در مسیر خلاقیت رشد نمی‌کنیم، بلکه در مسیری خارج از آن بزرگ می‌شویم. یا به‌عبارت بهتر به این شکل آموزش داده می‌شویم. اما چرا؟
    تا پنج سال پیش من در استراتفورد انگلستان زندگی می‌کردم و پس از آن به لوس‌آنجلس نقل مکان کردم. ما در محله‌ای به نام اسنیترفیلد در حومه استراسفورد یعنی جایی که پدر شکسپیر در آنجا به‌دنیا آمده بود، سکونت داشتیم. پرسشی به ذهنتان خطور کرد؟ به ذهن من هم خطور کرد. فکر نمی‌کردید شکسپیر پدر داشته باشد، فکر می‌کردید؟ نمی‌کردید، زیرا اساساً به شکسپیر در حالی که کودکی بیش نبوده است فکر نمی‌کنید! می‌کنید؟ شکسپیر هفت ساله؟ من هرگز به شکسپیر در آن سن و سال فکر نکرده بودم. منظورم این است که بالاخره شکسپیر نیز در بازه‌ای از زمان هفت ساله بوده و در کلاس انگلیسی آموزگاری حضور داشته است. این‌طور نیست؟ باید خیلی سخت بوده باشد! به‌احتمال پدرش به او می‌گفته «وقت خواب است»، به ویلیام شکسپیر بزرگ! یا مثلاً: «مداد را زمین بگذار. اون‌طوری حرف نزن. همه را گیج می‌کنی»
    به‌هر ترتیب، ما از استراسفورد به لس‌آنجلس نقل مکان کردیم و واقعیت آن است که در آن زمان پسر من علاقه‌ای به این جابه‌جایی نداشت. من دو فرزند دارم. پسرم که هم‌اکنون 21 ساله است و دخترم که 16 سال سن دارد. او لس‌آنجلس را دوست داشت اما موضوع نامزدش در انگلستان بود. سارا عشق زندگی او بود. پسرم و سارا نزدیک به یک ماه بود که یک‌دیگر را می‌شناختند. پسرم بسیار ناراحت بود و پای تلفن به من گفت «که من هرگز دختری مانند سارا نخواهم یافت» و ما بسیار از این بابت خوشحال بودیم چون در واقع آن دختر دلیل خروج ما از کشور بود!
    اما زمانی که به امریکا یا هرکجای دیگر دنیا سفر می‌کنید، متوجه یک موضوع خاص می‌شوید: تمامی سیستم‌های آموزشی روی کره زمین سلسله مراتبی یکسان از موضوعات را دارند. همه. مهم نیست به کجا سفر می‌کنید. ممکن است فکر کنید این‌گونه نیست اما هست. در بالاترین قسمت این ساختار ریاضیات و زبان‌ها قرار دارد. سپس علوم انسانی و در پایین‌ترین بخش، هنر. هنر و موسیقی در اغلب مدارس جایگاه بالاتری از هنرهای دیگری مانند درام دارند. هیچ نظام آموزشی در دنیا وجود ندارد که هر روز همان‌گونه که ریاضیات را به کودکان آموزش می‌دهد، حرکات موزون را نیز آموزش دهد. کودکان اگر اجازه داشته باشند، تمام روز به خود پیچ و تاب می‌دهند! حقیقت این است که اتفاقی که روی می‌دهد این است که مادامی که یک کودک رشد می‌کند، ما ظرفیت‌های آن‌ها را هدر می‌دهیم. سپس روی مغزشان تمرکز می‌کنیم و به مرور تنها روی یک قسمت از همان مغز کار می‌کنیم.
    اگر قرار باشد شما به‌عنوان یک موجود فضایی از سیستم آموزشی بازدید کنید به این نتیجه خواهید رسید که تمامی هدف سیستم‌های آموزشی جهان تحویل دادن پروفسورهای دانشگاهی است. این‌طور نیست؟ این‌ها کسانی هستند که در رأس قرار داده شده‌اند؛ خود من هم آنجا بوده‌ام! من به شخصه استادهای دانشگاه را دوست دارم، اما نباید این گروه از آدم‌ها به‌عنوان نماد موفقیت بشریت تلقی شوند. آن‌ها گونه‌ای از زندگی را انتخاب کرده‌اند، مانند بسیاری گونه‌های دیگری که امکان انتخاب آن‌ها وجود دارد. اما موضوع جالبی که در‌مورد اغلب این اساتید وجود دارد، آن است که در ذهن خود زندگی می‌کنند. آن بالا و متمایل به یک سمت. آن‌ها از جسم‌شان به‌معنای واقعی کلمه جدا شده‌اند، این‌طور نیست؟ اگر در این مورد شک دارید، به یکی از کنفرانس‌های آکادمیک رفته و به مردها و زن‌هایی که به‌شکل غیرقابل کنترلی در حال نوشتن هستند تا به محض تمام شدن سمینار به خانه رفته و مقاله خود را آماده کنند، توجه کنید.
    در حال حاضر، سیستم آموزشی ما بر مبنای توانمندی آکادمیک استوار است و این رویکرد یک دلیل دارد: این‌که «اختراع» شده است؛ تا پیش از قرن نوزدهم میلادی هیچ سیستم آموزشی همگانی وجود نداشته است. تمامی این سیستم برای پاسخ دادن به نیاز صنعت‌زدگی به‌وجود آمده است. بنابراین، سلسله مراتب موجود در آن در دو چیز ریشه دارد. یکم، موضوعات با بیشترین کاربرد در بالای سلسله مراتب قرار خواهد داشت و در نتیجه‌ به احتمال شما از موضوعاتی که دوست داشتید به دلیل این‌که با رفتن به سمت آن علایق کار درخور توجهی پیدا نمی‌کردید، رانده شده‌اید. این‌طور نیست؟ «موسیقی نزن، تو یک موسیقی‌دان نخواهی شد؛ دنبال هنر نرو، تو یک هنرمند نخواهی شد.» این رفتار مهربانانه بدون تردید اشتباه است و دوم، توانمندی آکادمیک که تصویر ذهنی ما از باهوش بودن است. چرا‌که دانشگاه‌ها این سیستم را با تصویر ذهنی خود طراحی کرده‌اند. اگر اندکی دقیق شوید، خواهید دید که تمام سیستم‌های آموزشی دنیا حول فرآیند ورود به دانشگاه طراحی شده‌اند. پیامد این موضوع آن است که افراد باهوش، خلاق و با استعداد، تنها به‌دلیل آن‌که به استعدادهای آن‌ها در طول دوران تحصیلی ارجی نهاده نشده است یا مورد تقبیح قرار گرفته است، خود را افرادی بی‌استعداد و بی‌ظرفیت بپندارند و فکر می‌کنم که ما نخواهیم توانست تاوان چنین فرآیندی را بدهیم.
    بر اساس برآوردهای یونسکو، تا 30 سال آینده تعداد افرادی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شوند، از تعداد کل این افراد در طول تاریخ بیش‌تر خواهد بود. تعداد بیشتری از مردم. این ترکیبی از تمام موضوعاتی است که تا‌کنون به آن‌ها پرداخته‌ایم؛ فناوری و تأثیر آن بر کار و سرشماری و انفجار جمعیت و ناگهان مدارج تحصیلی ارزشی نخواهند داشت. این‌طور نیست؟
    زمانی که من یک دانش‌آموز بودم، اگر شما مدرک تحصیلی دانشگاهی داشتید، بدون تردید یک شغل نیز داشتید. اگر کار نداشتید، دلیلش این بود که مدرک تحصیلی نداشتید و خوب صادقانه، من یکی از این مدارک را نمی‌خواستم. اما امروزه بچه‌های ما با مدراک لیسانس خود به خانه می‌آیند تا بازی‌های ویدیویی کنند، چون شغلی که قبلاً با مدرک لیسانس قابل دستیابی بود، امروز نیازمند داشتن مدرک فوق لیسانس است و حالا مدرک دکتری تنها مدرکی است که می‌توان با آن برخی از این مشاغل را به‌دست آورد. این نتیجه تورم آکادمیک بوده و به این معنا است که کل نظام آموزشی در حال رفتن به زیر پای ما است. ما نیازمند تغییر نگرش به موضوع هوش هستیم.
    سه چیز در‌مورد هوش می‌دانیم. نخست آن‌که متنوع است. ما دنیا را از دریچه‌ای که آن‌را تجربه می‌کنیم، می‌بینیم. ما تصویری فکر می‌کنیم. با اصوات با حرکات فکر می‌کنیم. افکار ما ساختاری انتزاعی دارند. دوم آن‌که هوش پویا است. اگر به تعاملات مغز انسان نگاه کنید، هوش تا حد بسیار زیادی حالت تعاملی دارد. مغز به مؤلفه‌های مختلف تقسیم نشده است. در واقع خلاقیت - که من آن را به داشتن ایده‌ای اصیل و با ارزش تعبیر می‌کنم - اغلب از مسیر دیدن موضعات از دیدگاه‌های گوناگون به‌دست می‌آید.
    مغز به‌طور عامدانه به‌گونه‌ای ساخته شده است که دسته‌ای از رشته‌های عصبی دو سوی آن‌را به یک‌دیگر متصل می‌کنند. این رشته اعصاب در خانم‌ها ضخیم‌تر است. این دلیل توانمندی خانم‌ها در انجام چندکار به‌صورت همزمان است. انبوهی از مطالعات در این زمینه وجود دارد، اما من این را از زندگی شخصی خودم می‌دانم. همسر من در حالی که در حال پخت غذا است، با تلفن صحبت می‌کند، مراقب کارهای بچه‌ها است، سقف خانه را نقاشی می‌کند و گاهی یک عمل قلب باز نیز انجام می‌دهد! اما اگر من در حال پختن غذا باشم، تلفن خاموش است، بچه‌ها را از خانه بیرون کرده‌ام، در آشپزخانه بسته است و اگر ناگهان همسرم داخل شود خواهم گفت: «تری، خواهش می‌کنم، من دارم یک تخم مرغ درست می‌کنم. کمی به من فرصت بده»!
    و موضوع سوم در‌مورد هوش، متمایز بودن آن است. من در حال کار روی کتابی به نام «شهود» هستم که مبتنی‌بر مصاحبه با افراد مختلف پیرامون چگونگی کشف استعدادهایشان است. دختری به‌همراه مادرش به دیدن یک متخصص رفت. در طول تمام 20 دقیقه‌ای که متخصص با مادر دختر در حال صحبت پیرامون مشکلات وی در مدرسه بود، دخترک روی دستانش نشسته بود. در‌نهایت دکتر کنار دخترک نشست و به او گفت: «گیلین، من به تمام صحبت‌های مادرت د‌رمورد تو گوش دادم و نیاز دارم تا با او به صورت خصوصی صحبت کنم. لطفاً اینجا منتظر باش تا ما برگردیم. زیاد طول نخواهد کشید.» و پیش از خروج از اتاق رادیوی خود را روشن کرد و با مادر گیلین از اتاق خارج شدند. به محض خروج متخصص به مادر گیلین گفت، بایستید و تماشا کنید. در همان لحظه گیلین از روی صندلی بلند شد و همراه با آهنگ شروع به حرکات موزون کرد. پس از چند دقیقه متخصص رو به مادر دخترک کرد و گفت: «خانم دختر شما مریض نیست؛ او یک کودک مستعد در این زمینه است. او را به مدرسه این هنر بفرستید.» من از گیلین پرسیدم: «مادرت چه کار کرد؟» و او گفت: «همین‌کار را کرد.
    نمی‌توانم بگویم چقدر عالی بود. ما در اتاقی قدم می‌زدیم که مملو از آدم‌هایی شبیه من بود. آدم‌هایی که نمی‌توانستند بنشینند. بعد چه شد و او گفت من همین‌کار را کردم و نمی‌توانم بگویم چقدر همه چیز عالی بود. آن اتاق مملو بود از مردمی مانند من که نمی‌توانستند بنشینند.» آن دختر تبدیل به یک تک‌خوان ممتاز شد و حالا شغلی عالی دارد. پس از فارغ التحصیلی شرکت خود را تأسیس کرده است و تهیه کننده بسیاری از فیلم‌های موفق موزیکال تاریخ سینما است. او به میلیون‌ها نفر لذت واقعی را چشانده است و حالا یک میلیاردر است. کسی که ممکن بود به او دارو دهند و از او بخواهند آرام باشد!
    چیزی که من به آن فکر می‌کنم من را به این نقطه رسانده است: ال گور، شب پیش در‌مورد همزیستی با محیط و انقلابی که توسط راشل کارسون آغاز شده است صحبت کرد. باور من این است که تنها امید برای آینده پذیرفتن و تطابق با مفهومی جدید از همزیستی انسان با محیط است. تغییری که در بازساخت مفهوم اغنا ساختن ظرفیت انسان شروع شده است. سیستم آموزشی ما، ذهن ما را به‌گونه‌ای حفاری کرده است که ما به‌دنبال کالایی خاص زمین را مانند معدنی لخت کرده‌ایم. در آینده این روش به ما کمکی نخواهد کرد. ما ناچار به بازنگری و بازفکری در مفاهیم پایه‌ای آموزش کودکان خود هستیم. جمله‌ای بسیار عالی از یوناس سالک وجود دارد که می‌گوید: «اگر تمام حشرات از روی زمین ناپدید شوند، حیات روی زمین ظرف 50 سال پایان خواهد یافت. اگر نوع بشر از روی زمین ناپدید شود، طی 50 سال تمامی انواع حیات روی زمین به اوج شکوفایی خود خواهند رسید.» و حق با او است.
    TED تخیل انسان‌ها را به‌عنوان یک هدیه جشن می‌گیرد و ما باید مراقب چگونگی استفاده از این هدیه و استفاده عاقلانه از آن باشیم و جلوی برخی از سناریوهایی که گفته شد را بگیریم. تنها راه در گرو نگاه اغناگرانه به ظرفیت‌های خلاقیت خود و کودکانمان است و وظیفه ما آموزش آن‌ها به‌گونه‌ای است که بتوانند با آینده مواجه شوند. ممکن است ما آینده را نبینیم اما آن‌ها حتماً خواهند دید و وظیفه ما کمک به آن‌ها برای کسب ارزشی از آن است.

  2. تعداد تشکر ها از name3 به دلیل پست مفید


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •