یه بار بوشهر توی گرما منتظر ماشین وایساده بودم که مثلا به کارم برسم
دومتر اونورتر هم یه خانم و پسر کوچولوش و یه خانم مسن تر وایساده بودند
عبوریها رد میشدن و به من توجهی نمی کردن!! احتمالا منو نمیدیدن
ولی جلو پای خانم توقف میکردن؛با وجود اینکه مسیر ایشون یه جای نسبتا دور تر و بد مسیر بود تاکسی اونها رو سوار کرد
خانم مسن تر به نشانه اعتراض گفت :
این مار رو تا خونه نمیبره
اون جوونتره گفت:
من میرم جلو میشینم خرش میکنم!!!
برق از سه فاز ما پرید!
تا چند دقیقه هرچی تاکسی ها بوق میزدند متوجه نبودم!
مونده بودم تو کار این موجودات خبیث!
نکات قابل تاملی هست بقیه اش با خود خودتون!!