صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19

موضوع: داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

  1. #1
    کاربر اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    نوشته ها
    92
    تشکر تشکر کرده 
    76
    تشکر تشکر شده 
    203
    تشکر شده در
    127 پست

    پیش فرض داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: “این مغازه واگذار می شود” ….. خودش بود! تمام چیزی که لازم داشت همین بود! ترکیب کار تو ذهنش، خیلی شفاف و روشن شکل گرفته بود.

    ـ مغازه کوچک دم در ورودی مترو
    ـ چایی شیرین و ساندویچ نون و پنیر تو ظرف یکبار مصرف که سرپایی هم میشد خوردش.
    بله کارها ردیف شده بود. اجاره مغازه که رسمی شد لوازم رو مستقر کرد و شروع کرد به کار.
    تابلو زد: “صبحانه علی آقا”، مردم هم ازهمون روز اول استقبال خوبی نشون دادن.
    یه چایی داغ و خوشمزه و خوش طعم با نون سنگک و پنیر تبریز. ظرف ٣ یا ۴ دقیقه یه صبحانه خوب می خوری، قیمت هم مناسب بود.
    آقا چند روزی نگذشت که جلوی در مغازه به اون کوچیکی “صف” می بستن! گاهی ١٠ ـ ١۵ نفر تو صف بودن. به قول امروزی ها؛ بیزینس عالی ….. توپ! مردم راضی، “علی آقا” هم خوشحال.
    تا حالا شنیدین یکی از بس کارش خوب باشه مردمو کلافه کنه؟ !؟!
    “ای داد و بیداد، حالا چیکار کنم؟ این جاشو نخونده بودم!!!”
    می دونین چی شده بود؟ خوب صبحانه علی آقا کارش گرفته بود، متقاضی زیاد بود و صف گاهی طولانی میشد و اون ته صفی ها کفرشون در میومد تا نوبتشون بشه. تقریبا یه عده این قدر معطل می شدن که قید صبحونه علی آقا رو می زدن و دلخور، سر صبحی گشنه، تو صف وایستاده، صبحانه نخورده، ول می کردن و می رفتن!
    شهرت خوبی که بهم زده بود داشت لطمه می دید ….. “چیکار کنم؟” به هر راهی بگین زد؛
    ـ یه شاگرد گرفت (تو جا به اون تنگی) که چایی ها رو ریخته و آماده داشته باشه.
    ـ یه بسته بندی سفارش داد که یه چایی و یه ساندویچ باهم توش بود که حملش راحت بشه.
    ـ قیمتاشو آورد پایین تر که واسه مردم بصرفه تر باشه ….. ولی مشکل صف و معطلی داشت جدی جدی شاخ میشد …..
    “اینطوری نمیشه ….. باید هرطور شده از شر این مشکل خلاص شم وگرنه اسممو عوض می کنم”. خیلی فکر کرد. روز و شب داشت مرور می کرد که چه کاری رو می تونه سریع تر انجام بده؟ ولی دیگه از این سریع تر نمیشد تا این که …..
    یه روز شروع کرد وقت گرفتن که از اول رسیدن مشتری تا رفتنش، هر کاری متوسط چقدر طول می کشه؟
    ـ سلام و احوالپرسی ۵ ثانیه
    - گرفتن سفارش مشتری ١٠ ثانیه
    - تحویل سفارش مشتری و بسته بندی ١۵ ثانیه
    - گرفتن پول و دادن بقیه پول مشتری ٢۵ ثانیه …..!!!!
    نتیجه گیری مهم سوم: “صبر کن ببینم! یعنی تقریبا نصف وقت من با هر مشتری سر پول دادن میره؟ یعنی اگه یه راهی پیدا کنم که مشکل پول دادن، بقیه پول، پول خورد و …. رو حل کنم دو برابر سریع تر می فروشم؟ و صف دو برابر سریع تر جلو میره؟ خوب اگه اینجوری یاشه، هیچکس دلخور نمی ذاره بره. عالی میشه!”
    “خوب چیکار کنم؟ کوپنی اش کنم؟ اول ماه به هر کی کوپن بدم؟ ….. نه بابا، کسی وقت این کارا رو نداره. چوب خط بزنم و آخر ماه ار هر کی پول بگیرم؟ نه جانم، اینم که صرف نمی کنه، کافیه چند نفر نیان تسویه کنن، مگه من چقدر سود دارم؟ آخه این روزا به هیچکی هم که نمیشه اعتماد کرد …..”
    “صبر کن ببینم ….. چرا نمیشه؟ ….. عجب فکر بکری! ….. آخ جااااااان، پیدا کردم!”
    “اعتماد” کردن به مشتری در روزگار بی اعتمادی!
    فرداش “علی آقا” رفت بانک و چند دسته اسکناس ١٠٠ و ٢٠٠ و ۵٠٠ تومنی گرفت، دو تا جعبه درست کرد و توی هر کدوم مقداری از اون اسکناس ها رو گذاشت. جعبه های پول خرد رو گذاشت یه قدری اونورتر، کنار گیشه ای که چایی و ساندویچ رو تحویل می داد. تصمیم خودشو گرفته بود. با خودش می گفت: “من که ***ی نکردم و پولم حلاله ….. ملت هم که با من پدرکشتگی ندارن که پولمو بخورن ….. پس اگه من بهشون اعتماد کنم کار خطایی نیست، تازه اگر صدی چند نفر هم پول ندن ایرادی نداره خودم هم اگه روزی یکی دو نفر بیان و چایی مجانی بخوان که بهشون میدم پس چه فرقی می کنه؟”
    لحظه بزرگ ….. مشتری اول اومد:
    ـ سلام علی آقا صبح به خیر!
    ـ سلام عزیز جان خوب هستین انشااله؟
    ـ بله، سلامت باشین.
    ـ یه چایی شیرین، یه نون پنیر؟
    ـ آره جونم.
    ـ میشه ۴٠٠ تومن، بفرمایین ….. قابلی هم نداره.
    ـ چشم، الان تقدیم می کنم ….. (جیب هاشو می گرده، کیفشو بیرون میاره …..) الان تقدیم می کنم.
    ـ لازم نیست عجله کنی جونم، یه جعبه اونجا گذاشتم، پول خورد هم توش هست، لطفا خودت پولتو بریز اون تو، باقیشو بردار و برو به سلامت، روز خوبی داشته باشی.
    ـ شوخی می کنی؟ دستم انداختی؟
    ـ نه جون داداش خودت برو ببین.
    (مشتری اول با ناباوری رفت سمت جعبه و …..)
    دومی:
    ـ سلام علی آقا
    ـ سلام خانم بفرمایین؟
    ـ یه چایی ٢ تا نون پنیر لطفا
    ـ چشم …..
    چند روز اول تا مردم بفهمند که “علی آقا” چه تغییر مهم و جالبی در کارش داده یه کم طول کشید. حتی بعضیا بیشتر از معمول طول دادن تا مطمئن بشن که درست فهمیده اند.
    ولی از روز سوم و چهارم مردم اصلا میومدن که خودشون به چشم خودشون این پدیده عجیب غریبو ببینن و اصلا از این نون و پنیر و چایی شیرین بخورن تا باورشون بشه.
    از همه مهم تر این بود که “علی آقا” چاره کارو پیدا کرده بود. فکرش واقعا درست کار کرده بود و صف تقریبا دو برابر سریع تر جلو می رفت.
    فروش علی آقا دو برابر شد و ….. سودش بیشتر از دو برابر! بگو چرا؟
    خوب معلومه! این روزها ١٠٠ تومن پولی نیست. خیلی ها از این که علی آقا به مشتری هاش این قدر احترام گذاشته بود و بهشون اعتماد کرده بود که پولشون رو خودشون بدن و بقیه اش رو هم خودشون بردارن این قدر خوششون اومده بود که اصلا قید بقیه ١٠٠ تومن رو می زدن و دستخوش و انعام می ذاشتن و می رفتن. این سود خالص بود و کم هم نبود!
    هیچکس “علی آقا” رو از این خوشحال تر و شادتر ندیده بود.
    مشتری ها هم، همه از دم، روزشون رو با یک اتفاق ساده دلپذیر شروع می کردن. بعدها داستان های زیادی دهان به دهان شد که چقدر مشتری های علی اقا در طول روزشون برخوردهای بهتری با مردم دیگه داشته اند و دلیلش یک آغاز خوب با “علی آقا” و اعتماد و روی خوش او بود.
    منبع: مجله اینترنتی زیگیل

  2. تعداد تشکر ها ازrodfile.ir به دلیل پست مفید


  3. # ADS




     

  4. #2
    عضو دائم delta آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    محل سکونت
    مغازم
    نوشته ها
    1,270
    تشکر تشکر کرده 
    1,468
    تشکر تشکر شده 
    5,180
    تشکر شده در
    2,621 پست

    پیش فرض پاسخ : داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    داداش این رمان رو کجا میفروشند؟
    فروشگاه بازی , کنسول, لوازم دیجیتال دلتافوکس
    فروش و واردات محصولات در منطقه ازاد انزلی

  5. #3
    عضو انجمن besthosti.com آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2013
    محل سکونت
    Qazvin
    نوشته ها
    668
    تشکر تشکر کرده 
    116
    تشکر تشکر شده 
    1,806
    تشکر شده در
    1,340 پست

    پیش فرض پاسخ : داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    این را یادش بخیر برای اولین 1 سال پیش در فیس بوک خوندم یادآوری خوبی برای من بود

  6. #4
    عضو جدید Azad Web آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2012
    نوشته ها
    27
    تشکر تشکر کرده 
    204
    تشکر تشکر شده 
    64
    تشکر شده در
    48 پست

    پیش فرض پاسخ : داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    واقعاً نبوغ چه میکنه... داستان جالبی مشابه این دارم براتون مینویسم سر فرصت
    مرسی دستت دردنکنه

  7. #5
    عضو جدید hell.machine آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    محل سکونت
    تلگرام
    نوشته ها
    90
    تشکر تشکر کرده 
    56
    تشکر تشکر شده 
    157
    تشکر شده در
    119 پست

    پیش فرض پاسخ : داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    جالب بود اما قبلا خونده بودم
    اما یاد آوری خوبی بود

  8. #6
    عضو انجمن Reza.exe آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    محل سکونت
    127.0.0.1
    نوشته ها
    366
    تشکر تشکر کرده 
    264
    تشکر تشکر شده 
    829
    تشکر شده در
    537 پست

    پیش فرض پاسخ : داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    داستان تخیلی !

  9. #7
    عضو انجمن rashed.rafiee آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    124
    تشکر تشکر کرده 
    217
    تشکر تشکر شده 
    378
    تشکر شده در
    264 پست

    پیش فرض پاسخ : داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    جالب بود اما قبلا خونده بودم
    مرسی بابت یاد آوری
    آفر های ویژه سرور مجازی از آمریکا
    تاپیک فروش در انجمن
    تلفن تماس:09178819626
    ایمیل و یاهو:fitserver_ir@yahoo.com


  10. #8
    عضو انجمن reza* آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    محل سکونت
    سیاره ی آبی
    نوشته ها
    634
    تشکر تشکر کرده 
    1,517
    تشکر تشکر شده 
    1,501
    تشکر شده در
    815 پست

    پیش فرض پاسخ : داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    یه چایی داغ و خوشمزه و خوش طعم با نون سنگک و پنیر تبریز

    خودشم تبریزی بود ؟
    ما ز یاران چشم یاری داشتیم ... خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم ...
    GoogleTalk : Reza.Juggernaut Yahoo!Messenger : Juggernaut_Reza
    امیدتان به دیگران برای کمک بی جهت بوده و حال تنها مانده اید هر چند که همه قول یاری و کمک به شما داده بودند. گول حرف و ظواهر فریبند ی آنها را خوردید اما الان هم دیر نیست اگر کمی همت کنید به تنهایی هم می توانید کارهایتان را به انجام برسانید.


  11. تعداد تشکر ها از reza* به دلیل پست مفید


  12. #9
    عضو انجمن GOD آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    نوشته ها
    581
    تشکر تشکر کرده 
    317
    تشکر تشکر شده 
    1,300
    تشکر شده در
    543 پست

    پیش فرض پاسخ : داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    ایده خیلی خوبی بوده
    ولی اکثرا نتیجه اعتماد بیچارگیه!
    دنیا که به کار ناکسان راضی شد گوساله بمرد و کره خر قاضی شد

  13. تعداد تشکر ها ازGOD به دلیل پست مفید


  14. #10
    کاربر اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Apr 2013
    محل سکونت
    تهران - شهرقدس
    نوشته ها
    240
    تشکر تشکر کرده 
    114
    تشکر تشکر شده 
    916
    تشکر شده در
    615 پست

    پیش فرض پاسخ : داستان: بیزنس درجه یک علی آقا

    یک سال پیش اینا بود که در فیس بوک خوندم این داستان رو
    خیلی جالب بود یادآوریش

    انشالله که موفق باشید


    اعتماد هم بکنیم به همدیگر
    ضرر نداره

    یا حق

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: March 29th, 2015, 12:47
  2. کاربر معرفی کنید 5000 تومان جایزه بگیرید! + استخدام بازاریاب
    توسط ! Devil ! در انجمن به دنبال کارمند هستم
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: July 22nd, 2013, 16:58
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: February 12th, 2013, 13:02
  4. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: April 27th, 2012, 22:26
  5. جایزه گوگل وبمستر
    توسط salmani در انجمن مباحث دیگر
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: August 8th, 2011, 15:15

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •