PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قابل توجه کسانی که مطالب رو کپی پیست میکنند!



delta
December 11th, 2010, 11:09
این داستان رو تو نت دیدم گفتم بزاریم درس عبرت بشه برای کسانی که مطالب رو کپی پیست میکنند! خالی از لطف نیست! L-)

از يك استاد سخنور دعوت بعمل آمد كه درجمع مديران ارشد يك سازمان ايراد سخن نمايد.
محور سخنرانى درخصوص مسائل انگيزشى و چگونگى ارتقاء سطح روحيه كاركنان دورميزد.
استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتى كه توجه حضار كاملا" به گفته هايش
جلب شده بود،
چنين گفت: "آرى دوستان، من بهترين سالهاى زندگى را درآغوش زنى گذراندم كه
همسرم نبود".
ناگهان سكوت شوك برانگيزى جمع حضار را فرا گرفت!
استاد وقتى تعجب آنان را ديد، پس از كمى مكث ادامه داد: "آن زن، مادرم بود".
حاضران شروع به خنديدن كردند و استاد سخنان خود را
ادامه داد...
-
-
-
تقريبا" يك هفته از آن قضيه سپرى گشت تا اينكه يكى از مديران ارشد همان سازمان
به همراه همسرش به يك ميهمانى نيمه رسمى دعوت شد.
آن مدير از جمله افراد پركار و تلاشگر سازمان بود كه هميشه خدا سرش شلوغ بود.
او خواست كه خودى نشان داده و در جمع دوستان و آشنايان با بازگو كردن همان لطيفه،
محفل را بيشتر گرم كند. لذا با صداى بلند گفت:
"آرى، من بهترين سالهاى زندگى خود را درآغوش زنى گذرانده ام كه همسرم نبود!".
همانطورى كه انتظارميرفت سكوت توام با شك همه را فرا گرفت

و طبيعتا" همسرش نيز دراوج خشم
و حسادت بسر ميبرد.

مدير كه وقت را مناسب ميديد،‌ خواست لطيفه را ادامه دهد، اما از بد
حادثه، چيزى به خاطرش نيامد
وهرچه زمان گذشت، سوءظن ميهمانان نسبت به او بيشتر شد، تا اينكه بناچار گفت:
"راستش دوستان، هرچى فكر ميكنم، نميتونم بخاطر بيارم آن خانم كى بود!".

نتيجه اخلاقى:

Don't copy; if you can't paste

Ariya
December 11th, 2010, 11:37
این داستان رو تو نت دیدم گفتم بزاریم درس عبرت بشه برای کسانی که مطالب رو کپی پیست میکنند! خالی از لطف نیست! L-)

از يك استاد سخنور دعوت بعمل آمد كه درجمع مديران ارشد يك سازمان ايراد سخن نمايد.
محور سخنرانى درخصوص مسائل انگيزشى و چگونگى ارتقاء سطح روحيه كاركنان دورميزد.
استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتى كه توجه حضار كاملا" به گفته هايش
جلب شده بود،
چنين گفت: "آرى دوستان، من بهترين سالهاى زندگى را درآغوش زنى گذراندم كه
همسرم نبود".
ناگهان سكوت شوك برانگيزى جمع حضار را فرا گرفت!
استاد وقتى تعجب آنان را ديد، پس از كمى مكث ادامه داد: "آن زن، مادرم بود".
حاضران شروع به خنديدن كردند و استاد سخنان خود را
ادامه داد...
-
-
-
تقريبا" يك هفته از آن قضيه سپرى گشت تا اينكه يكى از مديران ارشد همان سازمان
به همراه همسرش به يك ميهمانى نيمه رسمى دعوت شد.
آن مدير از جمله افراد پركار و تلاشگر سازمان بود كه هميشه خدا سرش شلوغ بود.
او خواست كه خودى نشان داده و در جمع دوستان و آشنايان با بازگو كردن همان لطيفه،
محفل را بيشتر گرم كند. لذا با صداى بلند گفت:
"آرى، من بهترين سالهاى زندگى خود را درآغوش زنى گذرانده ام كه همسرم نبود!".
همانطورى كه انتظارميرفت سكوت توام با شك همه را فرا گرفت

و طبيعتا" همسرش نيز دراوج خشم
و حسادت بسر ميبرد.

مدير كه وقت را مناسب ميديد،‌ خواست لطيفه را ادامه دهد، اما از بد
حادثه، چيزى به خاطرش نيامد
وهرچه زمان گذشت، سوءظن ميهمانان نسبت به او بيشتر شد، تا اينكه بناچار گفت:
"راستش دوستان، هرچى فكر ميكنم، نميتونم بخاطر بيارم آن خانم كى بود!".

نتيجه اخلاقى:

Don't copy; if you can't paste

شما بگرد اگه گوش شنوا پيدا كردي و كسي كه عبرت بگيره به منم خبر بده !

GOD
December 11th, 2010, 11:42
جالب بود:71:

Reza.exe
December 11th, 2010, 12:23
داستان جالبی بود :d
ولی چه ربطی به سایت ها دانلود و... داشت ؟! :d

behrooz_iri
December 11th, 2010, 20:05
شما جیب ما رو نزن کپی پیست پیشکش !!

SADAF HOST
December 11th, 2010, 20:22
جالب بود

MihanServer.com
December 11th, 2010, 20:30
اینجاست که شاعر میگه اگر 100 بار در مشکی زنی دوغ، همان دوغ است، همان دوغ است، همـــــان دوغ .

CYB3R
December 11th, 2010, 20:55
یکم خندیدیم ، ممنون :دی

mamali5
December 11th, 2010, 20:59
جالب بود
اما 100 تا از این داستان ها هم بزارین فایده ای نداره:78: